عسلعسل، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

عسلای مامان

سرماخوردگي

عزيز دلم دو روزه گلوت درد مي كنه و با اين حال مي ري مدرسه و منم ميام اداره هر روز صبح فكرم پيش توست و فقط منتظرم ظهر بشه و زنگ بزنم صداي قشنگتو بشنوم امروز صبح هم حالت بد بود خيلي بي حال بودي ولي ظهر كه باهات حرف زدم متوجه شدم بهتري كمي خيالم راحت شد برنامه روزمره هم سر جاشه درس و مشق
28 دی 1390

سه روز تعطیلی و خوشحالی تو و اندراحوالات اين سه روز

  روز اول رو اختصاص دادیم به خرید و چون یه ذره(البته کمی بیشتر از یه ذره) طولانی شد تو هی غر می زدی کی تموم میشه حالا خوبه که فقط برای شما خرید کرده بودیم چون عروسی سارا (دخترعمه من) نزدیکه تصمیم گرفته بودم خرید عید رو جلوتر انجام بدم تازه دلایل دیگه ای هم داشت با شروع ترم جدید بازم ٥ شنبه هام پره و وقت خريد پيدا نمي كردم و همينطور هم خواستم از شلوغي آخر سال نجات پيدا كنم گرچه بازم خيابونا خيلي شلوغ بود برات كاپيشن و بلوز و شلوار و كتوني و حوله تن پوش ( چون قبلي كوچيك شده بود و سه سال پوشيده بوديش) و جوراب و زيرپوش خريديم نهار رو بيرون خورديم مهمون بابا كه چون خسته و گرسنه بوديم خيلي مزه داد تولد مامان آذر هم چند روز پيش ...
25 دی 1390

پيشرفت

تو درس جديد رياضي يعني تركيب اعداد و رسيدن به يك عدد مشكل داشتي نگران بودم كه نكنه رياضيت ضعيفه ولي خوشبختانه ديروز كه بهت تمرين دادم حل كني ديدم پيشرفت كردي و بلدي خوشحال شدم هر وقت ديكته ايراد ندارين معلم يه شكل و شعر قشنگ براتون ميكشه و هر 5 تا شكل يه جايزه از كمد جايزه ها داره قبلا كه 5 تا شده بود جايزه ات رو گرفتي و حالا 10 تا شده و امروز ديكته هاتو بردي تا جايزه دوم رو بگيري
21 دی 1390

کادوی تولد

دومه بهمن تولدمه به رادمان میگم چی میگیری برای مامان؟ میگه: از مدرسمون برات یه چیز میگیرم می پرسم چی؟ ميگه: ماكاروني - چه جوري مياريش خونه؟ - روز قبلش يه ظرف بهم بده و بزار تو كيفم تا يادم بمونه و برات بيارم - دستت درد نكنه چند دقيقه اي گذشت گفت: اصلا برات ماكاروني نمي گيرم با بابا ميريم يه چيزي برات مي گيريم  
21 دی 1390

تقلب

توي درس رياضي به جمع رسيدين و تركيبهاي مختلف اعداد توي كلاس درست انجام داده بودي ولي وقتي توي خونه باهات تمرين كردم ديدم بلد نيستي و وقتي ازت سئوال كردم متوجه شدم از روي كتاب بغل دستي نوشتي! مات و مبهوت موندم آخه تقلب از الآن!!!!!!!!! ازت خواستم ديگه اين كارو انجام ندي ولي موندم چيكار كنم كه ديگه تكرار نشه و خودت فكر كني و انجام بدي
19 دی 1390

لباس آهني

آخر هفته خبر خاصی نبود جز اینکه رفتیم خونه مامان جون عادله و شب قبل که داشتیم صحبت رفتن رو می کردیم تو گفتی: باید لباس آهنی بپوشم ما هم تعجب كرديم و گفتيم چرا؟ گفتي: به خاطر سگشون تازه فهميديم از ترس سگ فكر لباس آهني افتادي خوبه كه بيچاره سگه هميشه گوشه حياط بسته است   موقع رفتن هم تا ديدي من جلوي آينه هستم تو هم مشغول شدي و منم كه حواسم نبود يهويي نگاه كردم ديدم آرايش كردي كه خودتم خجالت كشيدي و زودي رفتي شستي مثل بابا ادكلن زدي و وقتي ديدي بابا انگشتر دست مي كنه اومدي و گفتي: من انگشتر دارم؟ منم انگشتر نقره اي كه پارسال از مشهد برات گرفته بودم و خيلي بامزه است و تو اصلا دست نكرده بودي رو بهت دادم البته كوچيك شده بود...
19 دی 1390

بدون عنوان

نمی دونی عزیز من چقدر دلم گرفته و ناراحتم مدتی بود که مانی مدرسه نميومد و تو مي گفتي مامان ماني مدرسه نمياد چند روز اول فكر كردم مريضه ولي وقتي طولاني شد خيلي نگران بودم تا اينكه يه روز اومدي گفتي سام ميگه باباي ماني تو كما رفته و مدرسه ماني هم عوض شده من خيلي نگران شدم ديروز كه اومدم مدرسه دنبالت فقط به دنبال يكي از مادرا بودم تا از ماني خبر بگيرم و مادر سام رو ديدم و از احوال ماني جويا شدم و اونم گفت كه وقتي باباش فوت كرد مادر و پدر مادرش اومدن و اونا رو بردن شهرستان وقتي اين خبر رو داد نمي دوني چه حالي شدم اونقدر گريه كردم كه نگو بنده خدا فكر مي كرد من مي دونم كه باباي ماني فوت كرده بعد كه ديد هيچ اطلاعي نداشتم ماجرا رو تعريف كرد ...
18 دی 1390

تعطيلي

دیروز من امتحان داشتم و مرخصی گرفته بودم و شما هم به خاطر جلسه معلما تعطیل بودین قرار شد تو طبق معمول صبح با بابا بری خونه مامان ناجی و منم ظهر بعد از امتحان بیام اونجا دنبالت یه ساک برداشتی و ماشین و سی دی گذاشتی توش تا اونجا بازی کنی ظهر اومدم و با هم برگشتیم خونه اونقدر خوابم ميومد و خسته بودم كه خوابيدم ولي تو نخوابيدي و گفتي بازي ميكنم بهت سپردم اگه كسي زنگ زد بيدارم نكن خودتم سر و صدا نكن تا من بخوابم فدات بشم كه بي سر و صدا پي اس پي بازي كردي و وقتي بابا زنگ زده بود بيدارم نكرده بودي و اصلا من متوجه نشده بودم نمی دونم چت شده بود دیشب سه بار  تو خونه خوردی زمین و هر بار من کلی ترسیدم آخه بد جوری می خوردی زمین ولی دفعه ...
13 دی 1390

كاردستي

توي درس علوم رسيدين به درس " آب " منم حس هنريم گل كرد و تصميم گرفتم برات كاردستي درست كنم يه ماهي از سي دي چرخه آب همراه با شكل و شعر خيلي خوب شد و خوشت اومد ( دست خانم معلم بندري درد نكنه )   ...
11 دی 1390

بدون عنوان

٥ شنبه که من امتحان داشتم بابا هم جایی کار داشت و تو خودت خواسته یودی خونه بمونی و یک ساعتی تنها بودی و با خمیر بازی یه ماهی تابه که توش کباب کوبیده و گوجه و برنج بود درست کرده بودی خیلی با ظرافت و تمیز کار کرده بودی با این کاردستیت حسابی هوس کباب کردیم و شام رفتیم کباب خوردیم جمعه: از تبریز برای مامان ناجی اینا مهمون اومده ما هم رفتیم بعدازظهر برگشتیم خونه
10 دی 1390